سید حسین امامی كشاكش میان عاملیت انسان و ساختارها، یكی از مباحث رایج و داغ در حوزه علوم اجتماعی است، صورتی دیگر از بحث قدیمی جبر و اختیار در فلسفه. در بحث عاملیت و ساختار از این بحث میشود كه آیا انسانها توانایی تغییر در شرایط موجود و فراتر رفتن از ساختارها را دارند، یا اینكه هر چه میكنند، در نتیجه شرایط ساختاری است. كتاب «عاملیت انسان؛ رویكردی دینی و فلسفی» نوشته خسرو باقری به تازگی توسط انتشارات رشد منتشر و راهی بازار نشر شده است. باقری، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران بیش از دو دهه است كه موضوع عمل و عاملیت آدمی را محور مطالعات و اندیشهورزی خود قرار داده است. طی این سالها او با ارایه مقالات و سخنرانیهای متعدد هر بار بخشی از یافتههای خویش را در این حوزه منتشر كرد و دركنار آن با شركت در جلسات گفتوگو و مناظره، دیدگاه خود را در معرض نقد دیگر اندیشمندان قرار داد. چند سالی بود كه با توجه به تعدد و پراكندگی آثار منتشر شده، انتظار میرفت تا او دیدگاه خود را كه به نوعی ثمره اصلی حیات علمی او محسوب میشود به شكلی جامع و یكپارچه به جامعه علمی ارایه دهد. این انتظار بالاخره به پایان رسید و اثر مورد نظر در قالب كتابی با عنوان «عاملیت انسان؛ رویكردی دینی و فلسفی» تالیف و به چاپ رسید. بیشك از این پس این اثر ارزشمند كه با حجمی نزدیك به 800 صفحه و توسط انتشارات رشد چاپ شده است، راه شناخت این نظریه را برای علاقهمندان هموارتر خواهد كرد. در گفتوگوی زیر به ابعادی از مباحث علم دینی و این اثر پرداختیم كه از نظر شما میگذرد. كتاب «عاملیت انسان؛ رویكردی دینی و فلسفی» همانطور كه در آن نوشتهاید، در ادامه مباحث علم دینی شماست. بنابراین میتوان این اثر را پنجمین اثر شما در مورد علم دینی به حساب آورد. از اینرو بد نیست این گفتوگو را از همین نقطه آغاز كنیم. رای و نظر شما برای تولید علم دینی چیست و چه اختلاف و شباهتهایی با دیدگاههای صاحبنظران مطرح در این زمینه مانند آیتالله جوادیآملی، آیتالله مصباحیزدی، دكتر مهدی گلشنی، اصحاب فرهنگستان علوم اسلامی و... وجود دارد؟ به نظر میرسد شما دیدگاه متعادلتری نسبت به افراد دیگر مشغول به تحقیق در این عرصه دارید، برخی به تعبیر شما دیدگاه دایرهالمعارفی به قرآن به عنوان بزرگترین منبع دینی ما دارند و برخی هم نگاه حداقلی. اختلاف دیدگاهم را با دیگر نظریهپردازان و اندیشمندان حوزه علم دینی را در مقالات و كتابهایم آوردم. در كتاب «یك بستر و دو رویا» اختلاف نظر با آیتالله جوادیآملی و آیتالله مصباحیزدی و آقای دكتر گلشنی و فرهنگستان علوم اسلامی هم بیان شده است. اگر این دیدگاهها را یك طیف در نظر بگیریم در فرهنگستان علوم اسلامی شاید بتوان گفت یك دیدگاه افراطی وجود دارد كه البته من به آن دیدگاه دایرهالمعارفی گفتم كه اینها معتقدند علوم اسلامی را در همه زوایا میتوان داشت، یعنی حتی شامل علوم طبیعی جز علوم انسانی و حتی منطق و ریاضیات، تا به دیدگاه آقای گلشنی میرسیم كه ایشان پذیرفتند تاثیر پیشفرضها ممكن است، ولی من تفاوتی با ایشان دارم كه در مقالهای آن را توضیح دادم. به نحوی رگههای پوزیتیویستی در اندیشه دكترگلشنی وجود دارد و تعبیرهای از این قبیل دارند كه تاثیر پیشفرضها را خیلی به جنبههای اخلاقی علم محدود میكنند، انگار كه بدنه علم میتواند واحد و ثابت باشد اما اینكه با چه انگیزهای انجام شود یا كاربردش چه باشد؛ تاثیرات را در این دو ناحیه در نظر میگیرند. در صورتی كه نظرم این بوده است كه پیشفرضها در پیكره علم و در نوع نظریهپردازی و یافتن دادهها نفوذ دارند، البته بدون اینكه قرار باشد این فرآیند ماهیت تجربی علم را از بین ببرد، توضیح مفصل اینها در نوشتههایم آمده است. دیدگاه آیتالله جوادیآملی هم سعی كرده، عقل را در متن دین قرار دهد و بگوید امر دینی دو قسم است، یك قسم آن عقلی است و آن قسمت عقل شامل علوم هم میشود. در نتیجه یافتههای علمی در واقع دینی هستند و هیچ فرقی بین عقل و دین باقی نمیماند، البته این از لحاظ اینكه اهمیت دریافتهای عقلانی بازشناسی شده اما انگار دوباره یافتههای علوم تجربی فرض بر این است كه در بدنه یافتهها دیگر پیكر خالص علم است و نفوذ پیشفرضها در اینجا لحاظ نمیشود. به همین دلیل چون نظرشان بر این است كه انگار به واقع میرسند واقع هم كه خداست و اینجا بگوییم علم دینی است، اینجا دو انتقاد اساسی داشتم؛ رویكرد پوزیتیویستی قابل نقد است. علوم تجربی با فكتهای ناب سروكار ندارد بلكه به هر حال پیشفرضهای دانشمند در فرضیهها و در نتیجه در یافتهها میتواند نفوذ داشته باشد. آیتالله مصباحیزدی هم به همین ترتیب، غالبا علم در قسمت تجربی را این طور در نظر میگیرند كه انگار در این حوزه دانشمند هیچ گونه تاثیرپذیری از ارزشها یا جهانبینیها ندارد و آنگاه نحوه استفادهها و كاربردهای اخلاقی بیشتر مطرح شده است. من نظرم این است كه این پیشفرضهایی كه وارد كار عالِم میشوند، دیدگاه و پنجره دید به دانشمند میدهند، البته نگاه دانشمندان به سمت عالم تجربی است اما این خودش نوعی گزینشگری ایجاد و در نوعی نظریهپردازی نفوذ میكند، البته یافته علمی است از جهت اینكه تجربی متكی بر ارتباط است ولی سوگیریها و سمتگیریها و زاویههای دید، همچنان در یافتههای دانشمند باقی میماند و از این جهت تفاوتها برقرار است. با توجه به اینكه سالهاست بحث علم دینی (اسلامی) در ایران و خارج مطرح شده است. آیا تاكنون علمی تولید شده است، خصوصا در رشتههای روانشناسی و تعلیم و تربیت كه به هر حال مباحث دینی غنی از مباحث این علوم است؟ به هر حال دیدگاههای مخالفان هم مطرح است كه مدعیاند در این چند دهه كه در این زمینه كارهای پژوهشی صورت گرفته و هزینههایی شده، توفیقاتی حاصل نشده است؟ در كشورهای عربی دانشمندانی مانند فاروقی، العلوانی، نقیب العطاس و ... در زمینههای مختلف دیدگاههایی مطرح كردند، اینكه آیا نتایجی بر این دیدگاهها مترتب شده یا به تعبیر شما علمی تولید شده است یا نه؟! بنده فكر میكنم هنوز در مرحله مقدماتی به سر میبریم، فعلا باید رابطه دین و علم را تدقیق و درست ترسیم كنیم، هنوز اشكال در این مرحله مقدماتی انجام شده ولی به هر حال كارهایی بر اساس همین دیدگاههایی كه تاكنون بوده، انجام شده است حال اینكه تا چه حد اینها بتوانند دو جنبه علمی بودن و دینی بودن را دارا باشند باید داوری كرد. هر كدام از این دیدگاهها،كم و بیش با اینكه میخواهند تاثیرگذار باشند یكسری پژوهشهایی انجام دادهاند ولی همانطور كه میدانید اینها نیازمند نقد و بررسی است. دیدگاه مورد نظرم را برخی دانشجویانم در سطوح ارشد و دكترا در زمینههایی مخصوصا تعلیم و تربیت به كار بستند و استنتاجهایی به دست آوردند و دیگران هم كتابهایی نوشتند؛ راجع به روانشناسی اسلامی و مسائلی از این قبیل كه باید نقادی شوند تا مشخص شوند كه چقدر از ضابطههای علمی برخوردار هستند و چقدر میتوان آنها را دینی دانست، بنده نیز نقدهایی روی برخی از این كتابها نوشتم و توضیح دادم كه جنبه التقاطی در آنها وجود دارد. آن چیزی كه به اسم دین با استناد به برخی احادیث و آیات مطرح شده، در واقع پوششی است برای نظریهای كه نویسنده تحت تاثیر آن بوده است. مثلا نظریه فروید را در روانشناسی زیربنای كار خود(دانسته یا ندانسته) قرار داده و آیات و روایاتی كه با آنها تناسب داشته به كار گرفته شده و نام آن را روانشناسی اسلامی گذاشته است در حالی كه به نظر من جنبه التقاطی دارد. بعد از لحاظ علمی هم باید ببینیم نسبت آن با تجربه چه حد است بنابراین كارهایی شده و حتی «العطاس» تربیت اسلامی را به صورت یك پیشنهاد جدید تعریف كرده كه من در خصوص آن هم یك مقاله انتقادی نوشتهام. به هر حال همه كارها اعم از آنچه من انجام دادهام یا دیدگاههای دیگر نیاز به نقادی دارند. بنابراین ایجاد علم اینگونه نیست كه ما فكر كنیم در طول 20 سال میتوان این كار را كرد. به طور علمی شاید مدت 20 سال است كه بحث علم دینی و علوم انسانی اسلامی دركشور ما مطرح شده ولی دستاورد علمی كه در تاریخ معاصر میبینیم حاصل قرنهاست. بنابراین اینكه میگویم ما فعلا در مراحل مقدماتی هستیم تا دقیقا معلوم شود چه نسبتی بین علم و دین برقرار میكنیم از این جهت است و بعد یافتهها باید در مرحله نقادی قرار گیرد تا نتایج آن مشخص شود. مخالفان بحث علم دینی با دیدگاه شما چه نسبتی دارند؟ بحث وگفتوگویی با دكتر علی پایا داشتیم كه ناقد نظریه من بود. در جلسهای كه در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد بحث و گفتوگو داشتیم. با آقای حجتالاسلام سیدعباس نبوی هم گفتوگو داشتم كه در كتاب مناظرههایی در باب علم دینی چاپ شده است. یك مناظره هم با آقای دكتر لطفالله نبوی استاد فلسفه و منطق دانشگاه تربیت مدرس داشتم كه در كتاب فیلسوف تعلیم و تربیت با عنوان «جلوههایی از زندگی و اندیشههای خسرو باقری» در قالب یكی از عناوین مجموعه اندیشهورزان انتشارات شركت افست منتشر شد. در مجموع منتقدانی كه با من صحبت كردند، همانطور با آقای ملكیان هم خیلی قبلتر گفتوگو داشتیم. خیلی از افراد مثل استاد ملكیان گفتند كه این روایت شما از علم دینی، حداقلی است و چندان محل اشكال نیست و اشكال اساسی را در مورد افرادی داشتندكه دیدگاه حداكثری در مورد علم دینی دارند كه البته من هم به آنها انتقاد دارم. در مابقی گفتوگوها نظر مخالفان و منتقدان را چنین یافتم كه تمایلی به پوزیتیویسم در آنها وجود دارد، یعنی میخواهند بگویند اگر شما میخواهید قید دینی را برای علم بگذارید نسبت ایجاد میشود و در واقع تحت نظر رایشنباخ است كه در سخنان آقای نبوی و آقای پایا بود كه خودشان هم به رایشنباخ اشاره كردند. رایشنباخ با تفكیك مقام گردآوری(context of discovery) و مقام داوری(context of justification) نظرش بر این بود كه تاثیر امور غیرعلمی مثل متافیزیك و دین، محدود به مرحله كوشش دانشمند برای كشف شود ولی وقتی كه ادعا كرد كه كشفی انجام داده است آن وقت دیگر باید با محك تجربه سنجیده شود و آن وقت فقط اسم علم پیدا كند و قید نخواهد داشت. من نظر رایشنباخ را در كتاب «هویت علم دینی» منتشر شده در سال 1382 نقد كردم و گفتم كه هیچ دلیلی وجود ندارد كه تاثیر پیشفرضها در یافتههای علمی باقی نماند؛ هرچند تجربه معیار ماست ولی تجربه فرضیه را تفكیك نمیكند كه مثلا بگوید سهم این پیشفرضها را جدا كنیم بلكه آن فرضیه با همان رنگوبویی كه گرفته میآید بالاخره رد یا پذیرفته میشود. اگر هم پذیرفته شود به همراه همان تاثیراتی كه در آن نهاده شده، پذیرفته میشود. در نتیجه من این انتقادات را چندان وارد نمیدانم به خصوص كه الان هركتاب جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد و... را كه باز كنید، میبینید صحبت از نظریههای علم میشود و نه از نظریههای علمی؛ یعنی اینكه هركدام از این دیدگاهها در واقع پیشفرضهای خود را حفظ كرده و به یكسری یافتهها هم رسیده است و اگر اینها واقعا علم ناب هستند دیگر نباید روی آنها قید ناب بگذارند؛ مثل نظریه كاركردگرا و غیره. اینها معمولا ریشههای پیشفرضی آنها را نشان میدهد. بنابراین این طور نیست كه ما آنچه در عرصه تجربه به دست میآوریم دیگر خالص باشد و در نتیجه وجود نظریههای علمی با در اختیار داشتن شواهد تجربیاش بهترین دلیل است كه قید وجود دارد برای یافتههای علمی و ما نمیتوانیم آن قیدها را نادیده بگیریم. اتفاقا باید این قیدها آشكار شود و این تكثر مایه پویایی علم خواهد بود وگرنه اگر قرار باشد هركسی چند یافته تجربه پیدا كرد و بگوید علم این است؛ اولا باید همه كتابها را بازنویسی كرد و گفت روانشناسی، آن وقت دیگر نظریههای روانشناسی نداریم و بعدش هم این پویایی مناسب است كه دیگران بروند و از پنجرههای مناسب تصمیم بگیرند كه نظریهها محفوظ باشد. به خود مباحث كتاب جدید شما برگردیم، بحث عاملیت انسان اصولا به چه معناست و هدف شما از این بحث چیست؟ ما با خوانندگان مختلفی روبهرو هستیم كه شاید لازم باشد قدری بحث برایشان باز شود؟ آنقدر كه من كتاب شما را تورق كردم، عاملیت انسان بحثی قرآنی است یعنی به نظرم شما همانطور كه معتقدید از قرآن الهام گرفتید و پیشفرض قرآنی را از نظر فلسفی مورد بحث قرار دادید تا اثبات كنید انسان موجودی عامل و دارای عمل است؟ در فصل اول شما نسبت فلسفه، تفكر و دین را مورد بحث قرار دادید و اندیشههای كانت، هایدگر، هابرماس و لویناس را در این زمینه مطرح و مقایسه كردید. به نظر شما چه نسبتی بین فلسفه، تفكر و دین وجود دارد؟ بحثهایی كه من در اینجا مطرح كردم همان بحثهای قبلی است اما در این اثر به صورت خیلی مفصل و مبسوط مطرح شده است. پیشفرض مهم كه ما میتوانیم از مفاهیم دینی در علوم انسانی بگیریم همین عاملیت انسان است كه من نظر آیات قرآن را از این جهت بررسی كردم و نشان دادم كه جایگاه عاملیت چقدر اساسی است. این موضوع، امری نیست كه ما بخواهیم نظر خود را به قرآن تحمیل كنیم و التقاط درست كنیم. این بحثها مستند و دركتاب محفوظ و كاملا معلوم شده است كه چه نوع نگاهی در قرآن به انسان وجود دارد و كسانی كه مایل باشند میتوانند به كتاب مراجعه كنند در آنجا شواهد كافی وجود دارد. اساتید و پژوهشگران میتوانند وارد بحث شوند و اگر نقدی هست، استقبال میكنم. نسبت فلسفه، تفكر و دین هم كه در اینجا مطرح شده، همین بوده كه برخی خیال میكنند كه اگر ما فیلسوف باشیم راه ما از دین جدا میشود، یا اگر دیندار باشیم راه ما از فلسفه جدا میشود؛ اگرچه این حرف در جنبههایی درست است و آنكه فلسفه، فلسفه است و دین هم دین است، اما در این اثر نشان دادم كه فیلسوفان برجستهای مثل كانت، هگل، لویناس، هابرماس و هایدگر چقدر اندیشههایشان تحت تاثیر مفاهیم دینی بوده است. حالا یا آنها را سكولاریزه كردهاند و جنبه مثلا دینی آن را حذف كردهاند اما جوهره مفهوم همچنان هست اما برخی هم مانند لویناس تصریح كرده است. این است كه من در فصل اول خواستم كه بگویم اگر من میخواهم یك مفهوم دینی را بیاورم و وارد عرصه تفكر و اندیشه و علم كنم؛ اولا موضوع غریبی نیست بلكه وجود داشته ثانیا اگر یك مفهوم غنی وجود داشته باشد، اثر خود را در متفكر باقی میگذارد همانطوركه كانت و دیگران اشاره كردند. كانت گفته است كه مفاهیم غنی كه از كتاب مقدس گرفته در پردازش دیدگاههای فلسفیاش درباره عقل علمی چقدر الهامبخش بوده است به خصوص اینها نشان میدهد كه ارتباط میان دین و فلسفه علم یك ارتباط پویا همیشه بوده و هست لذا این مبنایی شده كه وارد بحث عاملیت انسان در قرآن شوم و این به عنوان پیشفرضی برای اندیشهورزی در علوم انسانی بخواهد به كار گرفته شود. فلسفه اسلامی چه دیدگاهی در مورد عاملیت انسان دارد، بخشی با عنوان نقد فلسفه اسلامی متأخر در مورد عاملیت انسان نوشتهاید. خلاصه نقد شما در این باره چیست؟ این نقد مربوط به عمدتا همان نگرش انسان شناختی است چون بحث عاملیت انسان بوده است، من فلسفه اسلامی متأخر را از این زاویه بررسی كردم و نتیجهای كه گرفتم، این بوده كه دیدگاه صدرا و پیروانش عمدتا شهید مطهری و علامه طباطبایی مورد توجه قرار گرفتند. من در اینجا نشان دادم كه تاثیر بسیار چشمگیر اگر نگوییم صد درصدی ولی به صورت حداكثری از ناحیه دیدگاه ارسطو بر فلسفه سیاسی متأخر حاكم بوده و دقیقا در الگوی ارسطویی بحث عاملیت انسان مطرح شده است و البته علامه طباطبایی نظریه اعتباریات را مطرح كرده كه جنبه نوآورانهای دارد اما فضای غالب دیدگاه ارسطو بوده و حتی علامه طباطبایی كه چند نوع بیان دارد من آنها را تفصیل دادهام، چند بیان ایشان تئوری ارسطو است كه كار میكند اما در یكی از بیاناتش كه بحث اعتباریات است، قدری راهش را متفاوت كرده كه البته آن یك تغییر خوب و قابل توجه است. ارسطو طبق تحلیلهایی كه ارسطوشناسان به دست دادهاند مانند بیشتر متفكران یونان، تصویری از اراده نداشته و در نتیجه رویكرد عاملیتی او یك رویكرد عمدتا بر جنبه عقلانی،گرایشی و میلی تاكید داشته است ولی وقتی انسان را در قرآن مطالعه میكنیم علاوه بر اینها جنبه ارادی خیلی در كانون توجه است و انتظار میرفته كه این اندیشمندان مسلمان در انسانشناسی خودشان این عنصر را وارد معركه كنند اما این یا خیلی ضعیف و حاشیه بوده یا تحتالشعاع عقل قرار گرفته و عقل عملی آمده و جای اراده را گرفته است. بنابراین خواستم بگویم ضرورت تحقیق اندیشه فلسفی در زمینه عاملیت انسان در دیدگاه اسلامی همچنان محسوس بوده است، بعد از اینكه ما فیلسوفان متأخر دیگر كه نهاییترین اندیشهها در فلسفه اسلامی بوده را مینگریم در این زاویه انسانشناسی، ضعف را مشاهده میكنیم. خود این بیانگر ضرورتی بوده در پژوهشی كه من انجام دادهام. این مباحث چه دریچههایی را میتواند باز كند؟ در واقع 3 فصل از این كتاب به همین موضوع اختصاص دارد و عمدتا یك فصل راجع به دریچههایی است كه در روانشناسی ایجاد كند، یكی در جامعهشناسی و دیگری در رشته تعلیم و تربیت و من در اینجا با بررسیای كه در تاریخ معاصر این علوم انجام دادم، نشان دادم كه اولا در این علوم پیشفرضهای انسانشناختی چطور تاثیرگذار بوده بر روند رشد این علوم ثانیا اینكه در فرازهایی اندیشمندان متوجه شدند كه در واقعیت انسان مهم است و مغفول مانده است؛ مخصوصا در جامعهشناسی. ماركس بنیانگذار خیلی مهم در جامعهشناسی بوده تاثیر ساختار را خیلی عمده كرده بود و عاملیت خیلی نحیف بود ولی در تاریخچه جامعهشناسی میبینیم كمكم به افرادی مثل گیدنز و دیگران و بوردیو كه میرسیم اینها خیلی صریحتر از عاملیت انسان صحبت میكنند ولی من نكتهای كه گفتم هنوز اینها از آن سیستمهای عمیق ساختار بركنار نشدند و با اینكه از عاملیت صحبت میكنم و همچنان سایه سنگین ساختار محسوس است. در روانشناسی هم كه به هر حال غلبه رفتارگرایی انسان را خیلی تحت تاثیر محیط تصویر كرده و عاملیت آن را كنار گذاشته است ولی دیدگاههای دیگری مثل شناختگرایی یا حتی انسانگرایی كه مطرح شدند اینها آمدند وارد عرصههای درون ذهن شدهاند، البته خب هر كدام از اینها یك سطح(ورژن) از عاملیت را دارند و اختلافنظر ما با دیدگاههای عاملیتنگر اختلاف اصولی است و من در هركدام از این زمینهها روانشناسی یا تعلیم و تربیت، نمونههای برجستهای را آوردم كه از عاملیت صحبت كردند و مثل نظریه انتخاب در روانشناسی و دیدگاه پراگماتیسم در تعلیم و تربیت و تفاوتهای رویكردی كه خودم مطرح كردم را با اینها نشان دادم. بنابراین، این دو نوع اختلاف، اختلاف اصولی و تفصیلی بین رویكرد پیشنهادی من وجود دارد و از این تفاوتهاست كه میتوان دریچههای جدیدی را دنبال كرد و امید داشت بتواند به تحقیقات جدیدی دامن بزند. ________________________________________ وقتی انسان را در قرآن مطالعه میكنیم علاوه بر اینها جنبه ارادی خیلی در كانون توجه است و انتظار میرفته كه این اندیشمندان مسلمان در انسانشناسی خودشان این عنصر را وارد معركه كنند اما این یا خیلی ضعیف و حاشیه بوده یا تحتالشعاع عقل قرار گرفته و عقل عملی آمده و جای اراده را گرفته است. بنابراین خواستم بگویم ضرورت تحقیق اندیشه فلسفی در زمینه عاملیت انسان در دیدگاه اسلامی همچنان محسوس بوده است، بعد از اینكه ما فیلسوفان متأخر دیگر كه نهاییترین اندیشهها در فلسفه اسلامی بوده را مینگریم در این زاویه انسانشناسی، ضعف را مشاهده میكنیم. خود این بیانگر ضرورتی بوده در پژوهشی كه من انجام دادهام.
نظرات